پاندورا

هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید، که خاموشی به هزار زبان در سخن است....

پاندورا

هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید، که خاموشی به هزار زبان در سخن است....

نیستی


معنای واژه ها را در تنگنای بی معنی افکار در هم میشکنم

زیستن را تجربه ای دوباره میخواهم...

وقتی که دستها خطوط خود را از دست می دهند

نقشی از نیستی پدید می آورم که بر پوچیش بخندم

که بر پوچیش بگریم...

وقتی که افقها در مه ای پنهان است

وقتی که خورشید رنگ می بازد

وقتی که پاها از توان می افتد

وقتی که صدایی شنیده نمی شود

چه ترسی ست در میان ظلمت زیستن

چه دردی ست در میان ظلمت در فضایی تهی دستی را دراز کردن!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد