آه زمان ...
همچنان چه بی رحمانه پنهان می کنی حضور را
و چه سخاوتمندانه به تصویر میکشی گذرت را
و من چه بی صدا به لبخند فاتحانه ات می نگرم
و در آینه ات مکرر میشکنم...
مرا زخم حسرتی بود از دیر باز
و تو به تیرگی دستانت آن را پوشاندی
و در آن کهن سیر تکرارت به نیستی کشاندی
پوشش ریا و پژواک تنهایی
در گریز از سنگلاخ های طاقت فرسا
و راه امید و فرداهای دور
و تو باز همچنان به سیر بی وقفه ات ادامه میدهی...